دو چِهمانَت به من مجنون می دارد
دو چِِهمَت در دلم افسون می کارَد
چه افسونی تو إتکِه وا دو چِهمُن خو به ایی دل مه
که عاشق وود و اشکِ عِشک،چِهمِ مه بُرون آرَد
چه هَستِه سِرِ زیباییِ چِهمُن تو
آری،در شُوِ چِهمانِ تو إستالَه می بارد
دلِ میسکین و غمگینُم ز بَرخِ چِهمِ تو از دستِ مه رفته
و از رنجِ فراقت از دو پا کَفتِه،وهم پیوستَه می نالَد
خورُم حسرت که شهرِ وصلِ تو از قلبِ مه دورِن
تو دوری جانِ مه اما،دلُم از حُبِ تو کوتَه نمی آید
دلِ ایسُف وودِه از هِجرِ تو خستَه،دلُم از هِجرِت إشکستَه
اگرچه دل مه غمگینِن،ولی عِشک عالَمی دارد
شعر محلی قشم...برچسب : نویسنده : 7shermahalli2 بازدید : 178