چُراغِ دل

ساخت وبلاگ

إستالَه هایِ آسمانِ دلم افتادند

حتی یک لحظه بیشتر از عمر خود نَووستادَند

ماه تَهناک شد

تَهناک ماند

ابری سیا به سویش راند

برایش خواند:

با من تَهناکی را أهیاد کُن

ماه هیچِه نگفت

إستالَه ها را می تُواست

إستالَه هایی که بودند بُن

ابر باز خواند:

ای ماه!

ای جُن!

با من تَهناکی را أهیاد کُن

ماه،کِوول کرد

بعد،گَپ زدند

ابر إستاک إستاک رویِ ماه را پوشاند

شعرِ غمگینی خواند

ماه،إستاک،إستاک

شد تَهناکِ تَهناکِ تَهناک

ابر،خودش تَهناکی بود

ماه تَهناکی را به یاد آورد

و هم،درد.

سُواه آمد

ماه،بَند شد

چُراغِ دل مُرد

دل،تاریک شد مثلِ گور

تَهناکی دل را هم تَهناک کرد

دل را شکست و واخاک کرد

دل،تَهناک شد

واخاک شد

دل مُرد

و تَهناکی هم آن را با خود بُرد

شعر محلی قشم...
ما را در سایت شعر محلی قشم دنبال می کنید

برچسب : چراغ دل,چراغ دلکو,چراغ دل شوهرتو روشن کن, نویسنده : 7shermahalli2 بازدید : 161 تاريخ : سه شنبه 25 آبان 1395 ساعت: 19:21